افاضه
جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۱۷ ق.ظ
نشستم اینجا ساعت دو نصفه شب دارم به این فکر میکنم که چطور میشود منِ پر حرف به وقت ثبت واقعه و تکمیل پوشه های خاطره سازی، حال و حوصله ی سرهم کردن چهارتا جمله را نداشته باشم، آن هم در این چند وقت که این همه اتفاقات ریز و درشتِ حقیقتا قابل ثبت افتاده.
بعد میبینم عجب فریبی خورده ام! «چطور میشود» ندارد که. همه ی زندگی همین چیزهای عجیبی ست که فکر نمیکنی و میشود. اصلا بنای دوران بر همین غافلگیر کردن و زمین زدن توست. حالا اگر مردی، یاد بگیری در لحظه ی غافلگیری، که هوش و حواست از بیخ و بن آشفته، جوری خودت را جمع کنی که با دهان به زمین نزنتت. اگر هم مرد نیستی که برو تر و تمیز زمینت را بخور و حداقل یادبگیر چطور با کیفیت و جیره بندی اشک چشم روانه کنی. اگر هم هیچ کدام (نمیگم جنس سوم که به کسی برنخورد! مثلا آدم مریخی ای هستی که اشتباها اینجا فرود آمده ای) که نسیم خوش روزگاران بر تو باد! تو از هر دو جهان آزادی. بادا که مخلوط متعادلی از آن دو جنس آسمانی و یک جنس کیهانی، در ما حلول کند، تا زندگی بیشتر از این غافلگیرمان نکرده.
بعد میبینم عجب فریبی خورده ام! «چطور میشود» ندارد که. همه ی زندگی همین چیزهای عجیبی ست که فکر نمیکنی و میشود. اصلا بنای دوران بر همین غافلگیر کردن و زمین زدن توست. حالا اگر مردی، یاد بگیری در لحظه ی غافلگیری، که هوش و حواست از بیخ و بن آشفته، جوری خودت را جمع کنی که با دهان به زمین نزنتت. اگر هم مرد نیستی که برو تر و تمیز زمینت را بخور و حداقل یادبگیر چطور با کیفیت و جیره بندی اشک چشم روانه کنی. اگر هم هیچ کدام (نمیگم جنس سوم که به کسی برنخورد! مثلا آدم مریخی ای هستی که اشتباها اینجا فرود آمده ای) که نسیم خوش روزگاران بر تو باد! تو از هر دو جهان آزادی. بادا که مخلوط متعادلی از آن دو جنس آسمانی و یک جنس کیهانی، در ما حلول کند، تا زندگی بیشتر از این غافلگیرمان نکرده.
همین و همان.
۹۴/۱۲/۰۷