شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

مُهلهل؛ خال من ای نیک مرد .. تو مرا شعر آموختی و من تو شدم که در زبان عرب آمده است «الوَلَد الحلال یشبُهُ بالخال.» اما ای نیک مرد اکنون نه بیش از دو-سه چند گردش آفتاب، من آن شدم که پدرم حُجر سنگدل خواسته بود. این خواست حُجر بود که پندار و پشینه پنج جامعه ی رزم را پشتاپشت در دست های من نهاد که به تیغ، زبان شعر را در قلب خویش ببُّر! و من اکنون چه بر زبان خواهم راند جز در صیغه ی قتیل و واژه ی دَمّ. چشمانی به من خیره مانده اند که انگار نمیشناسندم؛ و من .. چرا شرم دارم از خویش؟ مُهلهل؛ خال من ای نیک مرد .. ستاره ی مرا به من بنما در این شبِ دو-چند پاره شدنِ قیس !
فصل جنون من آیا آغاز میشود؟ فصل جنون من آغاز شد؟ آغاز .. آری، در انحنای خاطره ی قتل و دَمّ؟ در خاطر خلور! ای رهروان خسته، اینجا چه خارزار غریبی است. من بی دروغ آمده بودم، زاییده ی بلوغ. مثل بلور بودم، زلال تمام، مثل حضور، مثل خلوص رویا. من خویش را به باد سپردم تا منزلی که هیچ، که هیچ‌اش کرانه نیست. خالص، مثل ذات، هم آنکه او رهاست در دل هستی، در جاودانگی عشق. من بی نیاز بودم، بی احتیاج به فصل عبور پرنده. من بی گمان سفیه نبودم، عریان میان رسوایی - عریان میان نیش کژدم و زهر هلاهل؛ تلخی. کام از زبان به تنگ و زبان گنگ .. گنگ. من ساده‌وار مانده بودم، استاده در میان سکوت و برهنگی - عریانی - رسوایی؛ مبهوت و ساده و بی شک! .. نه - ساده تر از خود - عریان میان پنجه و پنج انگشت. حِلم تمام می بودم، یعنی که بردباری محض، یک باور خلاصه و بدفرجام. من ایستاده بودم، مثل تمام خود، اکنون نظاره میکنم اندر عبور فصل، عمر، سالیان، چیزی است در رده ی تاراج - تاراج و جای خالی یک رویا. من پیر میشدم، من پیر میشوم در باطن صبوری خود - در انتظار! - در انتظار که و چه ؟ اکنون - تا میشود تن، این تن، تا میشود که باز برآیم مگر!
فصل جنون، در تنگنای هلالی کج - ماهی که گم شده در آسمان خود! تب کرده است ماه، گاهی در آسمان.. آیا؟ یخ میزنم، یخ میزنم درون تب خود، نفرت! روی آمد لئامت و نفرت! نفرت تمام مرا میپوشاند. زشنی این بار پوشیده در نقاب و نگاهی دیگر؛ قطعا!

- آن مادیان سرخ‌ یال، محمود دولت آبادی، صفحه 77.
۱ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۴
شفق