یک پا در زمین، یک پا در هوا
در این لحظه، درست رو به روی خودم ایستاده ام و با نگاهی دقیق، جزئی-نگر، عادلانه، بانفوذ و بیرحمانه به تک تک اعضاء بدنم نگاه میکنم. از بین سلول ها و آب های میان بافتی عبور میکنم و به «خودم» میرسم. خودِ آغشته شده به انواع بوها. بوی تعفن شکستن عهد، بوی خام و ناآشنای تردید، رایحه ی ملایمی از عطر کهکشان، بوی غلیظ و تند مسئولیت، بوی سرد و تلخ یک مبارزه ی طولانی درونی، و بوی تمام ذرّات زندگی ام از خواستن ها، تلاش ها، لذّت ها و ناسپاسی ها. با همین نگاه منصفانه، دلم میخواهد از هویت خودم یک نسخه ی پشتیبان تهیه کنم، منتها نسخه ی پشتیبانی که -درست مثل بلاگفا! - برمیگردد به دو سال پیش. به روزهایی که دغدغه هایم شیرین تر و صادقانه تر از این روزها بود. اما مگر من نمیدانم که بازگشت به گذشته غیر ممکن است ؟ و مگر خوب از این موضوع مطّلع نیستم که درست همین روزها، لحظه های گذشته برای دوسال و باقی سال های آینده ام خواهد بود؟ چرا. میدانم و از همین میترسم و همزمان خوشحالم؛ برای روزهایی که آمدن یا نیامدنشان به تصمیم این روزهایم گره خورده و برای قدرت و فرصتی که هنوز در تغییر لحظه ها دارم. نمیدانم چقدر از فکرهایی که ندانسته از ذهنم گذشته اند، درجهان های بالاتر کار خود را انجام داده اند و زندگی من را برای همیشه تغییر داده اند اما این را میدانم که زندگی ام هنوز به چیزی گره نخورده. هنوز در خیلی از زندگی ها دخالت نداشته ام و قلب ها را دگرگون نکرده ام، پس رهام و بر گرد طرح های احتمالی زندگی ام میچرخم.
همیشه نوشته ام که « میدانم باید بلند شوم و بلند میشوم. » و بعد از آن نصفه و نیمه، کمی به اینور کمی به آنور بلند شده ام اما هیچ وقت به آن نقطه نرسیده ام که کمر راست کنم و بگویم « همین بود. حالا قدم برمیدارم. » نرسیده ام و در این حالت خمیده، بین نشستن، چمبره زدن، تماشای بی کفایتی های خود کردن، و بلند شدن و راست ایستادن مانده ام.
در چند سال گذشته من همانی بوده ام که برای محافظت از شهر کوچک خودش به نگهبانی جلوی در نشسته ام اما به غفلت و گاهی با آگاهی مسخ شده ای، آن میله ی حفاظ را برای هرکسی کشیده ام بالا و گفتم « بفرمایید. خانه ی خودتان است. راحت باشید!» اما «هرکس» که دلش برای خانه ی من نمیسوزد. زده اموال شخصی ام را به باد داده و با یک لبخند از همان دری که وارد شده، گفته خداحافظ و رفته. حالا من رنج مضاعفی میبرم؛ رنجِ اعماد نابجا به هرکس، و رنجِ سرزنش خود برای حماقت های مسلّم.
- حرف، حرف، حرف.
زیاد برای گفتن دارم. و هنوز نمیدانم آیا بعد از حذف شدن بلاگم در بلاگفا آنقدر شجاع هستم که باز هم به این صفحه های مجازی اعتماد کنم و جایی بمانم یا نه. اما فعلا هستم، کمی اینجا، کمی آنجا.