شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

یک پا در زمین، یک پا در هوا

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۷ ب.ظ

در این لحظه، درست رو به روی خودم ایستاده ام و با نگاهی دقیق، جزئی-نگر، عادلانه، بانفوذ و بیرحمانه به تک تک اعضاء بدنم نگاه میکنم. از بین سلول ها و آب های میان بافتی عبور میکنم و به «خودم» میرسم. خودِ آغشته شده به انواع بوها. بوی تعفن شکستن عهد، بوی خام و ناآشنای تردید، رایحه ی ملایمی از عطر کهکشان، بوی غلیظ و تند مسئولیت، بوی سرد و تلخ یک مبارزه ی طولانی درونی، و بوی تمام ذرّات زندگی ام از خواستن ها، تلاش ها، لذّت ها و ناسپاسی ها. با همین نگاه منصفانه، دلم میخواهد از هویت خودم یک نسخه ی پشتیبان تهیه کنم، منتها نسخه ی پشتیبانی که -درست مثل بلاگفا! - برمیگردد به دو سال پیش. به روزهایی که دغدغه هایم شیرین تر و صادقانه تر از این روزها بود. اما مگر من نمیدانم که بازگشت به گذشته غیر ممکن است ؟ و مگر خوب از این موضوع مطّلع نیستم که درست همین روزها، لحظه های گذشته برای دوسال و باقی سال های آینده ام خواهد بود؟ چرا. میدانم و از همین میترسم و همزمان خوشحالم؛ برای روزهایی که آمدن یا نیامدنشان به تصمیم این روزهایم گره خورده و برای قدرت و فرصتی که هنوز در تغییر لحظه ها دارم. نمیدانم چقدر از فکرهایی که ندانسته از ذهنم گذشته اند، درجهان های بالاتر کار خود را انجام داده اند و زندگی من را برای همیشه تغییر داده اند اما این را میدانم که زندگی ام هنوز به چیزی گره نخورده. هنوز در خیلی از زندگی ها دخالت نداشته ام و قلب ها را دگرگون نکرده ام، پس رهام و بر گرد طرح های احتمالی زندگی ام میچرخم.

همیشه نوشته ام که « میدانم باید بلند شوم و بلند میشوم. » و بعد از آن نصفه و نیمه، کمی به اینور کمی به آنور بلند شده ام اما هیچ وقت به آن نقطه نرسیده ام که کمر راست کنم و بگویم « همین بود. حالا قدم برمیدارم. » نرسیده ام و در این حالت خمیده، بین نشستن، چمبره زدن، تماشای بی کفایتی های خود کردن، و بلند شدن و راست ایستادن مانده ام.

در چند سال گذشته من همانی بوده ام که برای محافظت از شهر کوچک خودش به نگهبانی جلوی در نشسته ام اما به غفلت و گاهی با آگاهی مسخ شده ای، آن میله ی حفاظ را برای هرکسی کشیده ام بالا و گفتم « بفرمایید. خانه ی خودتان است. راحت باشید!» اما «هرکس» که دلش برای خانه ی من نمیسوزد. زده اموال شخصی ام را به باد داده و با یک لبخند از همان دری که وارد شده، گفته خداحافظ و رفته. حالا من رنج مضاعفی میبرم؛ رنجِ اعماد نابجا به هرکس، و رنجِ سرزنش خود برای حماقت های مسلّم.


- حرف، حرف، حرف.

زیاد برای گفتن دارم. و هنوز نمیدانم آیا بعد از حذف شدن بلاگم در بلاگفا آنقدر شجاع هستم که باز هم به این صفحه های مجازی اعتماد کنم و جایی بمانم یا نه. اما فعلا هستم، کمی اینجا، کمی آنجا.


۹۴/۰۴/۲۱
شفق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی