شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

nocteuphoria !

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۰۹ ق.ظ


اگر راهی وجود داشت که با آن میشد مردگان و ارواح را دید و با آنها گفت و گو کرد، باور کن هرچه که بود انجام میدادم تا به اندازه ی زمان یک چای خوردن با شوپن گفت و گو کنم، که فقط با حیرت زل بزنم در چشم هاش و بپرسم «چطور؟» و او پا رو پا بیندازد و در یک کلمه بگوید «ساده» و همه چیز را در همین یک کلمه برایم آغاز و تمام کند. و تا من بیام خودم را در ابعاد کلمه اش جمع و جور کنم، باد شدیدی از بالا به شکل عمودی بوزد و او را محاصره کند. در سحر شدگی و درماندگی من، درحالی که موسیقی او از جایی ناپیدا به گوش میرسد و با شدت افت و خیز باد، بالا پایین میرود و نواخته میشود، پرده ای از کهکشان ها، و طرح درهمی از سحابی ها به شکل هاله ای دایره‌وار، شوپن را احاطه کند و در همان لحظه همه چیز محو شود. جوری که از خواب بپرم و از سبز شدن و گل دادن دست هام، مطمئن شوم که تا بهشت رفتم و بازگشتم. بعد از این خوشبختی بر پهنای صورت اشک بریزم و دوان دوان پشت پیانو بشینم. بدون اینکه هیچ کدام از قطعه ها را از قبل حتی دشیفر کرده باشم، شروع کنم به اجرای والس شماره سه، والس شماره هفت، بیست و هشت پرلود پشت سر هم، چهار شِرزو، چهار سونات، به ترتیب تمام اتودهای اپوس ده و بیست و پنج، تمام نوکتورن ها، و در آخر این نمایش اعجاب انگیز را با بالاد اپوس بیست و سه به پایان برسانم. با اجرای آخرین نت از جا بجهم. بدون اینکه حتی یک قطره عرق بر پیشانی ام نشسته باشد. سبک باشم و لبخند مبهمی صورتم را گرفته باشد. پیانو را بردارم با دست، بگذارم توی جیب شلوارم. از خانه بیایم بیرون. خانم همسایه مرا ببیند و سلام کند، من با همان حال مسخ جوابش را بدهم، و از آنجا که میروم دیگر هیچ کس هیچ وقت مرا پیدا نکند. خانم همسایه آخرین نفر روی کره ی زمین باشد که مرا در کالبد موجود ذی حیّ ای دیده. از آن پس گم شوم، در کوه ها، بر نوک قله، قعر اقیانوس، روی برف ها، در دل آتش، وسط موج ها، بالای شاخه ی کاج ها، و در تمام سوراخ سمبه های دیگرِ زمین، پیانو را از جیبم در آورم و موسیقی همان نقطه را ثبت کنم. و در آخر روزها و ساعت ها انقدر به این کار مشغول باشم که به چرخه ی طبیعت باز گردم و از من، چیزی نماند جز صدای سحرکننده و دوری که در همه جا شنیده میشود.

* ریشه لاتینِ noct به معنای شب و euphoria به معنای سرخوشی یا خوشحالی و هیجان شدید را با هم قاطی کردم، شد این کلمه ی جدید الوصول nocteuphoria که کاملا مناسب حال این دست پست های من است؛ سرخوشی/مستی شبانه.
۹۵/۰۱/۲۷
شفق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی