شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

بشین که بریم

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۵۲ ب.ظ
خیلی چیزها را بدون تصمیم رها کرده ام. تصویر همیشگی ام ملکه ی منضبط و صلح جویی بود که برای داشتن کشوری آرمانی، هرچه دارد فدا میکند و برای رسیدنِ هرچه زودتر و بهتر به این مهم، همه چیزش را قربانی میکند، حتی اگر آن قربانی، شریف ترین و وفادارترین فرمانده ی لشکرش بود. موضوعات بررسی نشده، تصمیمات ناگرفته، کارهای مانده روی زمین، اتفاقاتی با عواقب غیرقابل پیش بینی معادلاتی بودند که نظم ذهنی ام را بهم میریختند. همه چیز باید مرتب میماند. میز درست چیده میشد، ذره ای خاک روی پیانو نمیشست، روابط بر پایه ی مشخصی (که محورش حفظ فاصله با هر دیگری و دوری جستن از هر نوع آدمی بود) پیش میرفت، درس ها منظم خوانده میشد و همه چیز در این دایره ی مطلق شکل میگرفت.. اما حالا درست نقطه ی مقابل خودم شده ام. همه ی آن معادلاتی که حل نکردنشان برایم هزارتوی فکری بود خیلی راحت گوشه کنار ذهنم مانده اند و همزیست شده ایم با هم. یکجور دلهره آوری همه چیز را رها کرده ام به امان خودش. و میشود گفت تقریبا هیچ کنترل مستقیمی که نتیجه ی خردگرایی و عقل ورزی باشد، روی هیچ گذاره ای ندارم. افتادم روی آن موج جوانی «لذّت و غریضه و تجربه و هرچه باداباد» که مثل سیل همه را در همین سن ها یک بار با خودش میبرد و معلوم نیست کجا تحویل ساحل بدهد.

چیزی که هست، درمورد نوشتن هم این اتفاق افتاده.
میخواهم از اتفاقات زیادی که افتاده و می افتد بنویسم، میبینم به نقطه ی نانجیب خودسانسوری رسیدم. منی که همیشه فرار میکردم از این کار خیانت‌بار . دلیلش هم این است که تصویر ملکه طورم را کوبیده ام بالای طاقچه و انقدر بهش زل زدم که آن تصویر شده همه ی چیزی که از خودم به یاد می آورم. بخواهم غیر از آن به چیزی فکر کنم، نگاه کنم، گوش کنم، حس خلاء میکنم. میترسم. انگار از بچه ی دوساله ای عروسکش را گرفته باشند. بجای اینکه خودِ جدیدِ دِرتی را بیرون بریزم، مثل آدم های بزدل، به تصویر قاب شده ام مینازم و بجای اینکه با بیرون ریختن هر آنچه حالا هستم، موضوع را بغرنج تر از اینی که هست نکنم، خودم را سانسور میکنم تا نبینم.

نوجوان که بودم برای چنین تله های روحی ای، سرکشی های بیشتر میدانستم. راه های بیشتری بود برای اینکه رام شوم و به راه برگردم. موهام را با ماشین از ته میزدم، به پیاده روی های مرگ بار میرفتم، خودم را توی کتابخانه با درس ها حبس میکردم، انقدر پیانو میزدم که از درد دست مجبور باشم قرص بخورم، یک مدت عزلت نشینی میکردم و هیچ کس را نمیدیدم، کلاس درس اخلاق میخواندم و به عرفان مشغول میشدم، با عبادت های طولانی شب زنده داری میکردم تا آفتاب از پشت پنجره بزند، مطیع میشدم و به الگو ها پایبند میماندم، گاهی هم دیوانه میشدم و میرفتم کت شلوار و کروات میخریدم و باهاش میرفتم به عروسی هایی که رودربایستی داشتیم .. خلاصه با هر طرحی که میشد، از خودم خلاص میشدم و دوباره تا مدتی حالم رو به راه بود.

اما حالا انگار حرفه ای تر شدم و دیگر این روش های ایزوله ی خالص جواب نمیدهد. باید ناخالصی داشته باشد. که یا پیداش نمیکنم، یا میکنم اما پیدا نکردنش به نفع همه ست! جالب است که در چند ماه گذشته، خیلی اتفاقی و به دنبال حرف های دیگر، با دوستانی که فکر میکردم خط قرمزهای بیشتری داشته باشند، درمورد بعضی از این راه ها، مثل قضیه ی دراگ و انواع و کیفیتش صحبت کردیم. من از تجربه ی قرص خوابی که خوردم و آنچنان "های" ام کرد گفتم و ته بحث به این نتیجه رسیدیم که ما همه شناگرهای ماهری هستیم و همان بهتر که آب نمیبینیم! وگرنه از هول حلیم، یهو میزنیم به دل اقیانوس و آنجا یا کوسه میخورتمان یا زیرپایمان خالی میشود و همان درجا غرق میشویم.

- شاید برای رها شدن از این خودسانسوری، برگردم به اینجا و تجربه ی روزانه نویسی را شروع کنم. هرچه باداباد.

۹۵/۰۱/۲۶
شفق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی