ما
چون دیدار مرغان دریایی و امواج
به هم نزدیک میشویم.
پرنده ها پر میکشند،
امواج چرخ زنان دور میشوند
و ما
از یکدیگر
جدا میشویم.
- تاگور.
مثل دو ابرِ پر باران که لحظه ای بهم برخورد کنند و صاعقه تمام آسمان را روشن کند و قطره های درشت باران بر همه چیز ببارد، مثل دو طناب نامرئی و محکم که از بالا به قلب ما وصل باشد و برای لحظه ای در شلوغی جمعیت به هم گیر کند، مثل لحظه ای که اتفاق، شامل زندگی پَری از پرهای گل قاصدک میشود و آن را بر برگ سبزی مینشاند و با نسیم بعدی بلندش میکند، مثل درآمیختن ناگهانی تاریکی و نور و برای چند لحظه، حضور همزمان هردو در آسمان سپیده دم،در سادگیِ پیچیده ی هستی، دو سنگِ کوچکی بودیم که خروش سرسام آور چشمه حیات، به فاصله ی چند قدم آن ها را بهم بساید و دوباره در جریان رهاشان کند. بهم ساییدیم. صیقل خوردیم. صافِ صاف. و دوباره به راه خود رفتیم. هیجان بود و لرز بود دیروز ساعت 4:02 بعداز ظهر.