آدم دلش خیلی چیزها میخواهد
شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۴۷ ق.ظ
آدم یک وقت هایی دلش میخواهد همه چیز را رها کند، زندگی خودش را بگذارد روی اتوماتیک و فارغ از هر شدن و نشدنی، زوم فیلم را کم کند و صحنه را بکشد دورِ دور. برود بالای بالا. جایی در چهارگوشه ی جهان. بشیند به تماشای زندگی خودش. بدون کوچکترین پالسی از عواطف، خشم، غم، نفرت. آنوقت ببیند نقشه ی زندگی اش، آیا از دور هم به همان فشردگی ای به نظر میرسد که از نزدیک؟ یا از آنجا همه چیز به سادگی و زیبایی رد و بدل کردن خنده ای شیرین بین دو غریبه است؟
آدم دلش خیلی چیزها میخواهد. مثل بوسه ای بر پلک هایی که از خستگی بسته نمیشوند.
مثل نگاهی که بین همه ی نگاه ها، دل را میلرزاند.
مثل تن دادن به باد سردی که نیمه شب از دریا بلند میشود.
مثل جهانی ساده و بی تردید.
مثل یک خواب عمیق و غریب ..
آدم دلش خیلی چیزها میخواهد. مثل بوسه ای بر پلک هایی که از خستگی بسته نمیشوند.
مثل نگاهی که بین همه ی نگاه ها، دل را میلرزاند.
مثل تن دادن به باد سردی که نیمه شب از دریا بلند میشود.
مثل جهانی ساده و بی تردید.
مثل یک خواب عمیق و غریب ..
۹۴/۱۱/۲۴