شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

اختراع 02 !

دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۰۱ ب.ظ
اگر مخترع بودم حتما یک روز در آینده ی نزدیک، دستگاه «آدم پیدا کن» را میساختم. به این شکل که، شرکت کنندگان محترم و دیوانه ای که قصد دارند بعنوان اولین افراد مورد آزمایش این اختراع هنوز ثبت نشده قرار بگیرند، میبایست طی عملیاتی فرا زمینی، تمام گذشته ی خود را به یاد بیاورند طوری که بتوانیم امواج خاطرات را به عنوان مدارک و شاهد آزمایش، روی کاغذ هایی شبیه کاغذ الکتروکاردیو گرام ثبت و ضبط کنیم. سپس با داشتن این پوشه شامل مهلک ترین، اولین، آخرین و ریزترین خاطرات فرد مورد نظر، او را بدست جراح میسپاریم. مغزش را باز میکنیم و دستگاه «آدم پیدا کن» را که در ابعاد نانومتر طراحی شده است، در لوب پره-فرونتال که مسئول هشیاری و افزایش حس درک احشایی است جا گذاری میکنیم. بعد از تمام اینها، اگر فرد مذکور از آزمایشات جان سالم بدر ببرد و بر اثر عوارض جانبی و عواقبِ به یاد آوردن تمام گذشته اش نمیرد، دارای این فرا قدرت میشود که هروقت دلش بخواد میتواند به تمام اجزاء خاطراتش و همه ی آنچه که تا کنون دیده و شنیده فکر کند. دستگاه «آدم پیدا کن» فرکانس این امواج را میگیرد و با بازبینی و جست و جوی دوباره در پوشه ی خاطرات فرد که ما در رَمش تعبیه کردیم، سیگنال مورد نظر را نقطه گذاری کرده و با بیشترین انرژی به کائنات میفرستد. قسمت هیجان انگیز ماجرا تازه شروع میشود. دستگاه ما منتظر پاسخ کائنات می ماند، و به محض اینکه سیگنال بازگشتی از کائنات را توسط سنسور بسیار دقیق و حساسش دریافت کند، جلوی چشم فرد یک نقشه ی سه بعدی و زنده، به نمایش میگذارد. فرد میتواند سرنوشت تمام اجزاء خاطراتش را (که همه به دلیل محدودیت بعد زمان و مکان تنها در برهه ای کوتاه از زندگی کنارش بوده اند) تا آخرین لحظه ببیند. کافی ست به آن فرد یا شیء فکر کند. همه چیز مثل یه فیلم کامل، از رفت و آمد ها، شلوغی ها، صداها، حرکات و بوها نشان داده میشود. مثلا فرد به معلم دبستانش فکر میکند اینکه همین حالا او کجاست و اصلا زنده هست یا نه؟ دستگاه با دریافت مختصات محل زندگی معلم و فرکانس تمام اتفاقات زندگی او، تصویر سروصدای یک خیابان شلوغ را نشان میدهد که صدا بوق ماشین ها فضا را متشنج کرده و مردم که در هم می غلتند. سپس روی خانم معلم مورد نظر زوم میکند و با نوشتن خلاصه ای از گذشته و آینده در کنار چهره اش، در حینی که معلم بین جمعیت با حالت نگران و خسته ای راه میرود، او را دنبال میکند تا جایی که شخص مایل به دیدن باشد. یا مثلا شخص فکر میکند به قوطی فلزی نوشابه ای که کنار خیابان با پا بازی میداده و میبرده که حالا چه بلایی سرش آمده؟ آیا تبدیل به یک سینی جدید در خانه یی دیگر شده یا گوشه ای افتاده و تجزیه شده؟ و بلافاصله بعد قوطی را میبیند که در ناکجا آباد، کج و معوج اسبابِ بازی چند بچه ی لاغر و سیاه شده. به این ترتیب، آخرین معجزه، از آخرین قرن تاریخ، در این اختراع اتفاق می افتد، آدم ها بیش از پیش در شبکه ی ارتباطی هم گیر می افتند. نهایتا با چنان دست بردنی در تقدیر، آنتروپی با رشد سرسام آوری بالا میرود و بلاخره فوقع ما وقع! و بشر زودتر به نقظه ی نابودی نزدیک میشود!

البته تمایلات من آنقدر هم خبیثانه نیست!
من همانقدر که بدانم مشاور اول دبیرستانم، همان خانم خوش صحبت که از او تنها حرف های ماندگارش، و یک جفت چشم بزرگ قهوه ای به یادم مانده، کجاست، کفایت میکند. به جان خودم.

* چرا 02 ؟ چون اولین اختراعم از قبل اینجاست [دونقطه و یک دی] .
۹۴/۱۱/۱۲
شفق

نظرات  (۲)

۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۶ آقا ی متوهم
آقا جان پاتو از تو کفش مهندسا بکش بیرون، کلامون تو هم میره ها :))
پاسخ:
نمیشه :))
جالب بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی