شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

رویای گمشده

دوشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ


هنوز هوا روشن نشده از خانه زدم بیرون. باد سردی که با سوز تیز و دلفریب بر صورتم میخورد، شبیه غرش بیصدای طبیعت بود که سعی داشت وجود خود را در ذهن مردد من به اثبات برساند. حس کردم کسی بر من حکومت میکند. کسی آراسته به فضایلی چون پارسایی و خردمندی - که شایسته ی یک حاکم است - هر لحظه مرا تماشا میکند. و حالا بعد از دیدن من، بعنوان یکی از فرزندان خویش که هنوز جوانی نادان است و در جست و جوهایش شکست میخورد، تصمیم دارد از روی محبت، باد و باران و خورشید را به عنوان وزیر و وکیل و پیک، نزد من بفرستد. مگر با گرفتن پیام از این امور شگفت انگیز، قلبم در پرده ای از آرامش بپیچد، چشم هایم بینایی شان را بدست آورند، جوهره ی وجود را لمس کنم، و بار دیگر، به رویای آغازی بازگردم که پژواکش در گوشم طنین انداخته.

امروز مثل کودکی سرگردان که رویای شیرین حقیقی خود را گم کرده است در اطراف پرسه زدم. کرخت بودم. همه چیز در چشمم نظم ملالت بار همیشگی را داشت. همه چیز درست در جای خود بود. اما همش به خودم میگفتم: " این درست نیست. من در آخر کاری را میکنم که باید بکنم. جایی میروم که باید بروم. تند تند قدم برمیدارم از اینطرف به آن طرف و همه چیز را به هم پیوند میزنم. اما این نظمِ شبکه ای که انقدر منطقی و برنامه ریزی شده به نظر میرسد، یک جای کارش میلنگد. این بین یک چیزی هست، که نیست. اینجا چیز بزرگی هست که گمشده. مثل وارد شدن به اتاقی ست پر از قطعات گوناگون پاذل، درحالی که کسی به دستت تصویر پاذل قاب شده ای داده که فقط یک تکه ی آن در جای خود نیست، و تو را گمارده که تا زمانی مشخص برگردی و تکه ی گمشده را پیدا کنی. تو به ناچار پذیرفتی. پاذل را از قاب بیرون کشیدی تا یکی یکی انبوه پاذل های روی زمین را بجای آن امتحان کنی، که در حین همین جست و جو برای تکمیل تصویر، ناگهان پاذل به غفلت از دستت سرخورده و در یک لحظه، درست نصفی از قطعات تصویر پایین ریخته و بین آن همه قطعات دیگر از تصویرهای ناتمام دیگر، گم شده. تو همان یک قسمتت را که پیدا نکرده ای هیچ، تازه یک چیزی هم از کفت رفته. بعد با حیرت بر زمین نشستی و کاری نتوانستی بکنی جز با حسرتی ناباورانه نگاه کردن. "

رویاها باید هدایتم کنند.
اما میترسم.
 آیا بهای پیدا کردنشان، همان عمر آدمی است؟

* پرلود های شوپن را باید با صدای آرام پلی کنید، پشت سرهم، به ترتیب شماره و اپوس. سپس خواهید شنید که چطور این صدا، با صدای نغمه ی مبهم و روشنی که در اعماق دریاها، در دل جنگل ها، و بالای کوه ها نواخته و شنیده میشود به هم میرسند، یکی میشوند، و به روی صاحب شنونده ی خود دروازه هایی پنهان از آسمان ها و زمین را میگشایند.

۹۴/۱۰/۱۴
شفق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی