شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

I need some fresh air

يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ق.ظ
در همین لحظه؟ اوه بله، بهش میگن pounding یه مدل از دیوانه وار کوبیدن قلب به قفسه ی سینه که خونُ با سرعت زیاد میفرسته تو رگ های بدن و من دچارشم، تحت تاثیر عوامل پیچیده ای که دارم درحال حاضر زیرشون دوش میگیرم! که تو این دایره ی بزرگ عوامل چیزای مشخص خوبی پیدا میشن. خیلی خوشحال میشدم اگه میتونستم خودمُ  under the pressure of changing hormones قرار بدم و همه چیُ به همین سادگی توجیه کنم. اما من دنبال یه چیز دیگه م. احتمالا توی اشتراک تایپ INTJ ایم با دکتر هَوس، این ویژگی بهم رسیده که دنبال ساده لوحانه ترین و قابل دسترس ترین جواب نگردم برای مرض ها و این قانع ام نکنه. البته نکته ی جالب تر اینجاست که این کلّه شقی مخرب، همون چیزیِ که همیشه آخر کار مشکل رو حل میکنه و مریض با و رو دو تا پاش برمیگرده خونه. اما، in this case من عجیب ترین بیمار خودمم که تاحالا دیدم! وقتی میگم عجیب ترین، صرفا نمیگردم دنبال دلایلی که موضوع رو خاص و جالب جلوه بده. عجیب ترین، چون راه های درمانی جواب نمیده. یا گزینه ی محتمل دیگه " من کاری میکنم که راه های درمانی جواب نمیده." و آیا این خودش عجیب ترینِ بیماری ها نیست؟
اینکه به جایی برسم که؛ پشت پنجره وایسم، به درختای بدون برگ زمستون تا جایی که چشم یاری میکنه نگاه کنم و به این فکر کنم که "دیگه نمیخوام شریکُ ببینم"، مثل یه زنگ خطر بزرگ تو ذهنم میکوبه. انگار ناقوس به صدا درومده باشه. اینجا، جاییِ که نمیدونم باید از خودم بترسم، بخوام یه فلش بک بزرگ داشته باشم و فقط بگم "خیلی خب، آروم باش و بیخیال" یا از این برم جلوتر، دلایلمُ برای خودم ارائه بدم و "ازش دور شم".
اگه مطمئن بودم من آدم بیش از حد حسّاسی ام، اونوقت راحت تر پیش میرفتم و سعی میکردم خیلی جاها به همون "shut up " بسنده کنم، همه چیزُ نادیده بگیرم، و به راهم ادامه بدم. اما، موضوع وقتی سخت میشه که، من حتی یه درصد پیش خودم امتیاز قائل میشم که "انتخاب های دیگه ای هم هست!" این یعنی فقط من نیستم که حسّاسم. یعنی عامل بیرونی به اندازه ی کافی قوی هست که منُ به اینجا برسونه.
باشه، let's face it. حالا که اینجا رو تبدیل کردم به یه دفترچه خاطرات روزانه که عین دختر دبیرستانی ها از "مشغولیات" صد من یه غاز ذهنیم بنویسم، بذار اینم اضافه کنم که هر روز دارم بیشتر از روز قبل تبدیل میشم به آدم حسّاسی که به طرز مسخره و احمقانه ای از توده ی مردم انتظار یه جو معرفت و به قول فرنگیا loyalty داره. come on بابا، بشر کودن تر از این حرفاست که برای این چیزا وقت داشته باشه. یکی نیست بهم بگه ( اگه خودم بحساب کس نیام!) مگه یادت رفته داری تو جنگل متمدن شهرها زندگی میکنی که هزار بار ترسناک تر از جنگل غیرمتمدن آمازونه؟! میدونی همش سر چیه؟ حیوون، حتی یه لحظه هم فکر نکن که نمیفهمه. اتفاقا میفهمه. خیلی هم میفهمه. منتها نمیفهمه که میفهمه! اما آدم، میفهمه که میفهمه! و فاجعه اینجاست. چیزی که داره آزارم میده دونستن این موضوع نیست. اینو خیلی وقت که میدونم. اما چیزی که باعث شده مریضیم عود کنه و علائم بزنه بالا، اینه که من دارم "تغییر" میکنم. اما سرعت تغییرم، با سرعت عامل تغییر دهنده م، همخونی نداره. یعنی چی؟ یعنی من جا میمونم. ذهنم میشه عین یه برگه ای که از شیشه نازک درستش کرده باشی. حسّاس و شکننده. من دارم هر روز بیشتر از "مردم" متنفر میشم. و این جایی نگران کننده ست که دایره ی مردم، روز به روز بزرگتر میشه و میرسه به افراد درجه یکِ زندگیم! میرسم به چالشی که " شاید اینا واقعا درجه یک نیستن"/ " شاید من گندشُ دروردم"/ "شاید فقط ذهنم خسته ست" یا "شاید باید دوباره آدما رو طبقه بندی کنم. با یه الگوریتم جدید" اما میدونی، جواب دادن به این سوالا کار آسونی نیست. این قراره قسمتی از زندگیم باشه چون همشون به من مربوطه. حالا کی الان اینجا قاضیِ که نظارت کنه بر صلاحیت قوّت تصمیم گیری من در این دادگاه؟ هیچ کس جز خودم. که این یعنی همون نقطه ی اول.
دارم به اون تصویر cool دختری میرسم که فقط با کتابای پزشکیش دوسته و همه ی زندگیش توی کتابخونه ست که آخرش؟ بره تو جامعه، همین مردمی رو نجات بده که ازشون متنفره! مسخره نیست؟! بیاین همه با هم بخندیم، یا من برم یه دلیل دیگه ای پیدا کنم براش. در حقیقت اون تصویر خیلی هم کول نیست. حتی برای درصدی از جامعه، از دورم کول نیست! میدونی چی میگم؟ این شبیه یه فریب بزرگه که آدما خوب بلدن چطور ازش استفاده کنم.
و من مجبور نیستم خودمُ گول بزنم.
تنها کاری که باید بکنم اینه که دست از جرعه جرعه خوردن این جام زهر بردارم. برمیدارم. شاید زود شاید دیر. ولی برمیدارم. قرار نیست جنازه مو پیدا کنی! نترس. هنوز دلایلی برای زندگی دارم. اما اونموقع به طور قطع حتی با دیدن راه رفتنم متوجه میشی نوع زهرش چی بوده.

۹۴/۰۹/۲۲
شفق

نظرات  (۱)

۲۲ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۳ آقای متوهم
فک میکنم شما روحیه و شخصیتت با تنفر از آدمها جور در نیاد، پس به خاطر خودت هم شده در کل تیک ایت ایزی :)
پاسخ:
آره راست میگید. اینا حرفای من نیست.
بیشتر شبیه یجور مغلطه کردن و قائم شدنه. قائم شدن ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی