ما؟ خالیِ خالی
پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۲ ق.ظ
این چند روز که نامه ی اعمالم به طرق مختلف - به دست خودم و دیگران - از زیر انبوه پرونده ها بیرون کشیده شده، همش دارم فکر میکنم روز محشر، عجب روز عجیبی باید باشد. همین که به انسان بگویند: «بخوان» و «به یاد بیار» و ناگهان همه ی زندگی آدم، آن هم نه به شکل پخش شدن فیلم روی صحنه، بلکه با موجودیتی حیّ و حاضر جلوی چشمهایش شکل بگیرد، رنج و شرم عظیمی ست. باقی حساب و کتابِ کار دیگر پیشکش! انگار که فراموشی، این خصلت نابکار و نابودگر، مایه ی ادامه ی حیات آدمی ست وگرنه، باید از بار سنگین حرف ها و کارهایی که کرده ایم و اثراتی که بر زندگی دیگران گذاشته ایم، چنباتمه میزدیم گوشه ی اتاق از ترس و عجز و حس مسئولیت آنقدر میلرزیدیم که جان از بدن رها شود. اما نداریم. هیچ کدام از این ها را نداریم. نه عجز در مقابل آنچه درقبالش گند زدیم و گذشته، نه یک جو فروتنی و تواضع، نه ترس، نه حس مسئولیت. منتها! شکر خدا همان یک خصلت مایه ی ادامه ی حیات را هنوز داریم. همان یک مسّکن دردآور، همان پاک کنِ ماست-مالی کن، همان فراموشی.
- حالا با این یکی درد چه کنم، حضرت حق؟ مددی ..
- حالا با این یکی درد چه کنم، حضرت حق؟ مددی ..
۹۴/۰۹/۰۵