شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

برش های یک تصویر

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۷ ق.ظ
[ برش ها ] :

برش اول. هزار هزار حرف و گفت و گو دارم که برای بیانشان معطلم. معطل یک تلنگر. یک تلنگر تکان دهنده.
برش دوم. حرف زدن با بعضی آدم ها خیلی راحت و صادقانه تو را رو به روی خودت می گذارد و درونیاتت را به چالش میکشد. این خیلی خوب است که آدم بداند کسی را دارد برای مواقعی که نیاز است به یک کشیده ی آبدار برای بیدار شدن. شریک همین آدم است برای من. با شریک همه چیز انگار برنامه ریزی شده است و ما همیشه به نقطه ای میرسیم که میخواستیم. بدون اینکه قبل از شروع، هدف هایمان را برای هم گفته باشیم، چه برسد به پیدا کردن مسیر مشترک. اما شروع که میکنیم، میبینیم قدم هایمان کنار هم است. مسیرمان کنار هم شکل میگیرد و مقصد، شکل جدیدی به خود میگیرد که تا بحال حتی تصورش را نداشتیم و ما را هیجان زده میکند.
برش سوم. کاش میشد صدا را نوشت. بوها را نوشت. حرکت لب ها موقع حرف زدن را نوشت. کاش میشد آدم را نوشت.
برش چهارم. جنبه ی آرتمیس بقدری در من قوی هست که چهره ی عمومی و اجتماعی ام را تبدیل به یک دختر محکم و جنگنده کند که همیشه سوار بر اسب، آماده است برای رسیدن به هدفش از هر مانعی رد شود. اما به همان اندازه جنبه ی پرسفون هم وجود دارد. طوری که گاهی در حین تاخت و تاز وقتی همه دارند دست میزنند و هورا میکشند تا من به بالای قله برسم، سرعتم را کم کنم، به ارتفاع زیر پام نگاه بندازم، ندانم اصلا اینجا چه میکنم و فکر کنم اگر خودم را پرت کنم پایین چه؟ درست مثل علامت یین و یانگ و جمع شدن تمام تضاد ها در کنار هم. اگر چه همیشه سعی کرده ام برآیند این دو  نیرو، برداری باشد به سمت جنبه ی آرتمیسی و سخت کوشی، اما حتی اگر این اتفاق هم بیفتد هیچ کس هیچ تصوری از جنگ درونی من نخواهد داشت. بگمانم تلاش برای رسیدن به تعادل بین این دو، و بیرون آوردن یک کودک نوپای اصلاح شده و حالا بزرگ کردن آن موجود تکامل یافته، بزرگترین چالش زندگی من خواهد بود.
برش پنجم. کارهای جدید کرده اند. از کنار پارک نزدیک خانه که رد میشدم، امروز دیدم تقریبا همه ی درخت ها شناسنامه دار شده اند. شیرین تر و بهتر از این نمیشود. انگار هویتی که درخت ها همیشه در ذهنم داشتند حالا سند دار شده. یک سندِ زرد رنگ رقصان در باد و آویزان از شاخه.
برش ششم. شام دو نفره ی پر از عشق، خرید «مردگان زر خرید» از طرف مامان، هدیه ی جا شمعی برای ش. با یک شمع نیمه گرد نارنجی، پیاده روی تا هفت حوض، حسّ کامل، زیبایی و انرژی در دو چشم عسلی، احترام پر از اهمیت، تک تک حرف ها، حرکت ها، مکث و سکوت، ردّ و بدل شدن نگاه ها .. همه ی خوبی هایی که تا حالا فقط یه آدم به من هدیه کرده، عشقی که هیچ وقت مجبور نبودم به انتظار کشیدن برایش، او همیشه همانجا بوده و لبخند میزده؛ کسی که میتواند مرا امیدوار کند دنیا هنوز جایی ست برای زندگی کردن، زنی که در هر دو دنیا به او مدیونم.
برش هفتم. خواستم چیزی را توضیح بدهم که دیدم آن را به شکل بهتر از منی که بخواهم حرف بزنم، مولانای جان سروده است:
«تا درطلب گوهر کانی،کانی / تا در هوس لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی،دانی / هر چیز که در جستن آنی، آنی»

۹۴/۰۸/۱۶
شفق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی