دچار باید بود
گفتنی ها کم نیست اما مجال کم است و حوصله کمتر.
غالبا فکر میکنم باید ایده ها و موضوع ها را انقدر در ذهن نگه داشت تا بهترین کلمات برای بیانشان از جایی پیدا شود. مثلا یک روز که حالت خوبِ خوب است، صبحی که شب اش خواب خوبی کرده ای، و یا روزی که برایت هماهنگی در همه چیز هست و اصلا تو آواز طبیعت را همه جا میشنوی. اما این درست نیست. وسواس ما از ما جلوتر است. جای سخت گیری جای دیگری است. باید در همه حال و همه جا ایده را نوشت، گفت. روی کاغذ برای خودت، پشت تلفن به رفیقت، برای شمشاد های کنار پیاده رو و به پرندگان کنارت روی نیمکت پارک. باید همه جا جریان داشته باشی. این وسواس ها، این محافظه کاری ها، این تلنبار های فکری، روح را خسته میکند. با روح خسته حتی نمیتوانی جواب لبخند شیرین یک بچه را در خیابان بدهی چه برسد به کارهای دیگر.
باید این چیزها را رها کنی و زندگی کنی.
به قول سهراب «دچار باید بود/وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف/حرام خواهد شد.»