شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

عجیب الحکایة

چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۶ ب.ظ

اصلا داستان عجیبی شده این حکایت ما.
آدم که با این همه دود وُ سرب وُ پاتوژن حافظه برایش نمی ماند. سالکِ این زمانه هم که سالک قرن چهارم و ششم نیست که با فراغت خیال بنشیند لب جوی وُ به حقیقت دریابد که «در گل‏ها و در آفتاب معناى ساده زمزمه‏ هاى تو را آموخته ‏ام مرا بیاموز تا کلام تو را در درد و در مرگ بدانم.»* و بعد از این ناز و نیاز با محبوب، دچار نشئه ای عاشقانه، از خود بیخود شده و کلهم اجمعین تن به جوی دهد و از این دار فانی به در آید وُ مستقیم قدم زنان - و شاید رقص سماء کنان! - از درِ دیگر به دنیای دیگر فرود آید. سالک قرن بیست و یک با سالک قرن چهارم و ششم خیلی فرق دارد. سالک قرن بیست و یک، الله اکبر نماز را با صدای دریافت پیام تلگرام و وایبر شروع میکند و با سلام دادن و اتمام نماز است که تازه حواسش جمع میشود داشته نمازی میخوانده! برای تفحص در باب کار جهان و ارتباطات پیچیده اش، به کافه-نشینی و انواع دیگر «نشینی» ها و دسته ها و همایش ها میپیوندد تا ببیند دکتر فلانپور وُ استاد فلانلو چه میگوید. یکی نیست بزند پس کله اش بگوید: « تو، خودت چه میگویی؟»..

با تمام این قصه ها، هرچند صباحی که از ایام عمر این سالکِ حقیر قرن بیست و یک میگذرد، بنابر عادت مرور سیاهه ی بلند بالا و حقیقتا سیاهِ خود، عبرت گرفتن از کارِ خود، به دنبال حساب و کتاب اعمال، و به نوعی گوش سپردن به نصیحت گرانقدرِ « موتوا قبل ان تموتوا »، شخص حقیر سراغ یادداشت های گذشته اش میرود تا فراموش نکند از کجا به کجا رسیده و چه ها برسرش آمده که حالا شده «این» . بند اول حکایت عجیب تازه از اینجا شروع میشود. سالک از همه جا بیخبر، هنگام مرور اتفاقات از سر گذشته اش، چنان حیرت میکند که باورش نمیشود همه آنها مربوط به خود اوست. چشم ها را تنگ و گشاد میکند تا مگر در حین عمل تطابق، معجزه ای از غیب کلمه ها را پس و پیش کند اما دستی از غیب نمیرسد. زمان، معجزه ی چندسویه اش را پیش-تر از این روی همه چیز اعمال کرده است؛ دگرگونی.

بند دوم اعجاب حکایت ما آنجا اتفاق میفتد که سالک با پیگیری روند اتفاقات می بیند درست و دقیقا بعد از تمام زنده-باد ها و مرده-باد ها در قبال باورهای خودش و دیگران، جوری که خودش اصلا متوجه نشده - احتمالا همان دست غیبی که بالاتر در راه بوده ، اینجا به مقصد رسیده و سالک را هول داده توی گود - وارد آزمونی سخت و پرُ پر و پیمان شده که به شرط سربلند بیرون آمدن، پاسخ صحیح آزمون همان موضوع مورد مدح و نکوهش مذکور در آن برهه ی زندگی سالک بوده.

مَثل میزنم. یادداشت زیر برای دو ماه پیش است. و من باورم نمیشود که بعد از این خطابه ، چطور به دام حبّی دنیایی و سنگین گرفتار آمدم؛
| زمام نفس را در دست گرفتن، همان یگانه سخن خداوند در تمام شریعت هاست که به هر ایما و اشاره ای، تا یک جا باز میشود بندگان را مورد خطاب قرار میدهد که : «آهای این متقین، ای تقوا پیشگان، ای کسانی که عقل میورزید، حواستان باشد و هشیار باشید که یک وقت زمام امور وُ جان وُ مال وُ نفَس و زندگی را به بهای شهوات، یک جا از کف ندهید. » شما حتما بهتر از من واقفید که منظور از شهوات ، فقط آن شهوات نیست! بلکه منظور همه ی حبّ و بغض آدمی ست که با استفاده ی نابخردانه، او را به پستی میکشد و پیش از همه چیز، در خود کوچک و خوار میکند.|

و جریانات دیگری از این دست که همه به همین منوالند.
اما اینکه من چطور این آزمون هارا پشت سر میگذارم خودش عجیب الحکایة دیگری ست که شرح طویل اش بماند برای بعد.


P.s : دست غیب جوری برگه های سیاهه را جلوی رویمان روی میز کوبیده و حق قانونی و شرعی اش را مطالبه کرده که منِ سرگردان و شرمزده حتی نمیتوانم یک لحظه نگاه از برگه ها بگیرم و به کتاب های قطور علوم پایه نظر کنم. حالا چه کسی قرار است بجای من امتحان دهد و جزو سه نفر اول دوره شود را دیگر خدا میداند.

۹۴/۰۵/۰۷
شفق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی