شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

یک ستاره ی آزادگشته از تمامی منظومه ها

شفق

اینها، همه شکل عمیقی از انسانی ست که میخواهد انسان بماند. اگر که پیش از آن انسان باشد البته.

آخرین مطالب

بی-باکی

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ب.ظ
دلم میخواهد بهترین کلمات روحم را بیرون بکشم و طولانی ترین جمله ها را با نت ها بسازم. اجرا کردن قطعات دیگران، هرچند که سعادت شنیدن صدای روحشان بعد از این همه فاصله ی زمانی که ما را از هم تفکیک کرده و آن ها را به ابدیت و مرا به اینجا رسانده ، خوشبختیِ نایاب و شیرینی ست اما، گوش هایت را عادت میدهد به «همیشه» تنها شنیدن دیگران و نه شنیدن خود. شما به من بگویید ما به جز در مواقع سرزنش ها و اتهام نفس ها ، کی شده که به روحمان گوش کنیم و صدایش را بی مانع بشنویم؟ جز اندکی از ما، که خود را خوب میشناسند و به روحشان اجازه ی رفت و آمد در سطح جسم را میدهند، منصف اند، در ناخوشی ها بجای سرزنش و گرفتن گوش ها برای نشنیدن حقیقت، روح را به مبارزه و بلند شدن ترغیب میکنند و در خوشی ها با فروتنیِ همراه با فتانتی ظریف و به دور از خودبینی، قسمت های روشن روح را باز بینی میکنند و به خود با ناز و طرب میگویند که: «هان! خسته نباشی ای همیشه همراه و خدمتگزارِ بی جیره و مواجب من. میدانستم از پسش برمیایی. حالا دیگر استراحت کن. از اینجا به بعدش با من.» غیر از این اندک «ما»، مگر باقیِ مان انقدر برای شنیدن کم توقع ترین، پرکار ترین و باارزش ترین قسمت وجودمان فرصت داریم؟

به قول دوستی، به خودم میگویم آی ای فلانی ..
«روزها گر رفت گو رو باک نیست» اما نگذار این بی-باکی تو را به مرز بی تفاوتی و قدرنشناسی ببرد. بی-باک باش همانطور که مردان خدا باکشان به دنیا و مکافات هایش نیست. بی-باک باش همانطور که کوهنورد در تمنای رسیدن به قلّه خطرهای مرگبار را به جان میخرد و بی-باک باش همانطور که روح نوپایت وقتی از آسمان فرود آمد بی-باک بود.

به خودم قول بی-باکی میدهم و البته سخت کوشی، تا بیش از این نیروهایم به هدر نرود. زمان را از یک طرف به چنگ بگیرم، روحم را اول سرجایش کمی آرام کنم و بعد بروم پشت پیانو، با ناز و نوازش، و اگر نشد حتی با دعوا و کتک به حرف بیارمش. باور کنید بچه های شرورِ مدرسه، باهوش ترین بچه ها هستند فقط کسی به حرف هایشان گوش نداده. منم که نقش آن مربی دلسوز و نکته-بینی را دارم که دلم میخواهد شرورترین بچه ی کلاس را به راه بیاورم و با مهربانی بهش بگویم: « ببین باهوش دوست داشتنی! دخترکم/پسرکم، هزارتا راه هست برای اینکه هوش و ذوقت را در آن بکار گیری و پایه بریزی برای بزرگترین پل های جهان که آدم ها و آرامش را به هم وصل میکند. تو بیا دردت را بگو. باقی اش با من. تو فقط حرف بزن تا راه برایت نمایان شود .. »


پی نوشت: اگر این شانس را داشته باشید که یک زمان، در یکی از روزهای ماه رمضان، با ده نفر از دوستان صمیمی دبیرستانتان از افطار تا سحر بشینید خاطره تعریف کنید و از صدای قهقهه هایتان، همسایه با خوشرویی بیاد در بزند به صاحبخانه بگوید: « من دو تا بچه ی شیطون دارم که به زور خوابیده اند. اگر لطف کنید کمی آرام تر بخندید ممنوم میشم.» و شما از بعد آن بین خنده های بلندتان هی هیس-هیس کنید و باز بیشتر بخندید، و دمیدن صبح را از گوشه ی پنجره تماشا کنید، درحالی که هنوز حرف ها تمام نشده و خواب به چشم ها ننشسته، در لحظه ی کوتاهی بعد از مرور تمام کارهایی که کرده اید، قلبتان پر از شادی میشود و میگویید الحمدالله.
۹۴/۰۴/۲۵
شفق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی